سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
شهرماخانه ما
شهروند ایرانی ساکن تهران با تخصص وتحصیلات وتجارب کاری در امور مدیریت شهری، با اعتقاد بر حل معضلات شهرمان در سایه سعی وتلاش و همیاری جمعی
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 58
بازدید دیروز : 2
کل بازدید : 319411
کل یادداشتها ها : 128
خبر مایه

موسیقی


                                                         بسم الله الرحمن الرحیم

امروز روز ششم ماه محرم است.

به میدان رفتن حضرت قاسم بن الحسن(ع)
قاسم به میدان مى‏رود.چون کوچک است، اسلحه‏اى که با تن او مناسب باشد، نیست. ولى در عین حال شیر بچه است، شجاعت‏به خرج مى‏دهد،تا اینکه با یک ضربت که به فرقش وارد مى‏آید از روى اسب به روى زمین مى‏افتد.
قاسم به میدان مى‏رود.چون کوچک است، اسلحه‏اى که با تن او مناسب باشد نیست. ولى در عین حال شیر بچه است، شجاعت‏به خرج مى‏دهد،تا اینکه با یک ضربت که به فرقش وارد مى‏آید از روى اسب به روى زمین مى‏افتد.حسین با نگرانى بر در خیمه ایستاده،اسبش آماده است،لجام اسب را در دست دارد،مثل اینکه انتظار مى‏کشد. ناگهان فریاد«یا عماه‏»در فضا پیچید،عموجان من هم رفتم،مرا دریاب!مورخین نوشته‏اند حسین مثل باز شکارى به سوى قاسم حرکت کرد.کسى نفهمید با چه سرعتى بر روى اسب پرید و با چه سرعتى به سوى قاسم حرکت کرد.عده زیادى از لشکریان دشمن(حدود دویست نفر)بعد از اینکه جناب قاسم روى زمین افتاد،دور بدن این طفل را گرفتند براى اینکه یکى از آنها سرش را از بدن جدا کند.یکمرتبه متوجه شدند که حسین به سرعت مى‏آید.مثل گله روباهى که شیر را مى‏بیند فرار کردند و همان فردى که براى بریدن سر قاسم پایین آمده بود در زیر دست و پاى اسبهاى خودشان لگدمال و به درک واصل شد.آنقدر گرد و غبار بلند شده بود که کسى نفهمید قضیه از چه قرار شد.دوست و دشمن از اطراف نگران هستند.«فاذن جلس الغبرة‏»تا غبارها نشست دیدند حسین بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.فریاد مردانه حسین را شنیدند که گفت:
«عزیز على عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک‏»

فرزند برادر!چقدر بر عموى تو ناگوار است که فریاد کنى و عموجان بگویى و نتوانم به حال تو فایده‏اى برسانم،نتوانم به بالین تو بیایم و یا وقتى که به بالین تو مى‏آیم کارى از دستم بر نیاید.چقدر بر عموى تو این حال ناگوار است (1) راوى گفت:در حالى که سر جناب قاسم به دامن حسین است،از شدت درد پاشنه پا را محکم به زمین مى‏کوبد.در همین حال‏«فشهق شهقة فمات‏»فریادى کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.یک وقت دیدند ابا عبد الله بدن قاسم را بلند کرد و بغل گرفت.دیدند قاسم را مى‏کشد و به خیمه‏گاه مى‏آورد.خیلى عظیم و عجیب است:وقتى که قاسم مى‏خواهد به میدان برود،از ابا عبد الله خواهش مى‏کند.ابا عبد الله دلش نمى‏خواهد اجازه بدهد.وقتى که اجازه مى‏دهد،دست‏به گردن یکدیگر مى‏اندازند،گریه مى‏کنند تا هر دو بیحال مى‏شوند. اینجا منظره بر عکس شد،یعنى اندکى پیش،حسین و قاسم را دیدند در حالى که دست‏به گردن یکدیگر انداخته بودند ولى اکنون مى‏بینند حسین قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دستهایش به پایین افتاده است چون دیگر جان در بدن ندارد.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.

مجموعه آثار شهید مطهرى ج 17 ص 279
نقل از سایت فردا نیوز                                                                                   یا علی و یا حسین




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ            
           




ابزار وبلاگ